کد خبر: 8164
سرویس: معرفی کتاب
تاریخ انتشار: ۷ اسفند ۱۴۰۰ - ۱۱:۲۸
چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم

چراغ‌هارا من خاموش می‌کنم اولین بار در سال ۱۳۸۰ منتشر شد و تا به حال بیش از ۱۰۰ بار تجدید چاپ شده است. این کتاب تا کنون چند جایزه معتبر ادبی را در ایران به دست اورده است. جایزه ادبی یلدا، جایزه بهترین رمان سال بنیاد گلشیری و جایزه کتاب سال از جمله این جوایز است.

همه‌ی ما زنان و مادرانی را در اطرافمان دیده‌ایم که بواسطه‌ی عشق و علاقه‌ی زیاد به خانواده، خود را غرق در مسائل و مشکلات زندگی اعضای خانواده می‌کنند و تمام و کمال در خدمت خانواده قرار می‌گیرند تا جایی که دچار روزمرگی و خستگی شده و این روزمرگی باعث فراموشی خودشان بعنوان یک فرد فارغ از مادر و یا همسر بودن شده است. اتفاقی که برای تمامی مادرها و همسرها رخ می‌دهد. مشغول شدن به شغل خانه‌داری و مادری بدون هیچ‌گونه چشم‌داشت و یا حتی استراحت. توام شدن تمامی وظایف یک مادر با عشق.

درباره کتاب صوتی چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم

داستان این کتاب در دهه‌ی ۴۰ شمسی اتفاق می‌افتد و درمورد چند خانواده‌ی ارمنی ساکن شهر آبادان است. این کتاب برای اولین بار در سال ۱۳۸۰ منتشر شد و تا کنون بیش از ۱۶۰ بار تجدید چاپ شده است.

داستان این رمان درباره‌ی زندگی یک زن خانه‌دار ارمنی و مشکلاتش که وظایف مشخص خانه‌داری، بچه‌داری و... که هر زن خانه‌دار ایرانی با آنها دست‌وپنجه نرم می‌کند، او را دچار روزمرگی و یکنواختی کرده‌است. زویا پیرزاد در شخصیت‌پردازی «کلاریس» که شخصت اصلی داستان است آنقدر با ظرافت عمل کرده است که با خواندن این رمان کاملاً در جریان جزئیات زندگی و خستگی‌های او قرار می‌گیریم.

زویا پیرزاد در این رمان قصد داشته است تا توجه ما را به زنان و مادرانی جلب کند که حضور آنها در خانواده حکم وظیفه را پیدا کرده است و بار مسئولیت زیادی را در قبلا خانواده به دوش می‌کشند. تا جایی که استقلال شخصیت آنها فراموش می‌شود و بخاطر عشق به خانواده، دیگر اعضای خانواده بیشتر از خودشان اهمیت پیدا می‌کنند. حتی این اهمیت به اعضلی خانواده هم سرایت پیدا می‌کند و هرکس خودش را در الویت بالاتری نسبت به مادر و همسر خود می‌داند. تا جایی این نگاه پیش می‌رود که حتی در زمان بیماری هم مادران از وظایف خانه‌داری دست نمی‌کشند و خود را محق استراحت نمی‌دانند.

درباره زویا پیرزاد نویسنده کتاب صوتی چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم

زویا پیزاد نویسنده‌ی ایرانی-ارمنی، متولد سال ۱۳۳۱ هجری خورشیدی در آبادان است. او در سال ۱۳۸۰ با رمان چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم جوایز مهمی همچون بهترین رمان سال پکا، بهترین رمان سال بنیاد هوشنگ گلشیری، کتاب سال وزارت ارشاد جمهوری اسلامی و لوح تقدیر جایزه ادبی یلدا را به دست آورد و با مجموعه داستان کوتاه طعم گس خرمالو یکی از برندگان جشنواره بیست سال ادبیات داستانی در سال ۱۳۷۶ و جایزه «کوریه انترناسیونال» در سال ۲۰۰۹ شد. او همچنین در سال‌های ۱۳۷۰، ۱۳۷۶ و ۱۳۷۷ مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه خود را در سه کتاب مثل همه‌ی عصرها، طعم گس خرمالو و یک روز مانده به عید پاک را به چاپ رساند که این سه کتاب نیز به دلیل نثر متفاوتشان مورد استقبال قرار گرفتند. رمان «عادت می‌کنیم» دیگر داستان بلند نوشته‌ی زویا پیرزاد است که در سال ۱۳۸۳ به چاپ رسید. از خصوصیات بارز داستان‌های زویا پیرزاد شخصیت‌پردازی مناسب و دقیقی است که از شخصیت‌های داستان ارائه می‌کند که احتمالاً ما همه روزه در اطراف خودمان آنها را مشاهده می‌کنیم و باعث می‌شود خواننده احساس نزدیکی به حوادث و شخصیت‌های داستان پیدا کند.

کتاب چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم برای چه کسانی مناسب است؟

کتاب «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» درمورد مادران و زنان ایرانی است که بواسطه‌ی عشق و علاقه به همسر و فرزندان، خود را چنان غرق در مشکلات و مسائل روزمره خانواده کرده‌اند که خودشان به فراموشی سپرده شده‌اند. همچنین اگر شما علاقه‌مند به داستان‌های بلند ایرانی هستید این کتاب انتخاب خوبی برای شما خواهد بود. اگر از آن دسته افرادی هستید که خواندن داستان‌های بلند برایتان وقت‌گیر است، می‌توانید کتاب صوتی زویا پیرزاد را با صدای شبنم مقدمی و آهنگسازی مهدی زارع در وبسایت و اپلیکیشن فیدیبو بشنوید. لازم به ذکر است، فضای داستانی این کتاب آنقدر گیرایی دارد که شما با شروع این کتاب تا تمام شدن آن میخ‌کوب می‌شوید. با این حال خواند کتاب چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم، برای تمامی فارسی زبانان توصیه می‌شود.

در بخشی از کتاب چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم می‌شنویم

مادر آخرین جرعه‌ی قهوه را خورد و فنجان را برگرداند توی نعلبکی. چند لحظه چشم‌های ریزش را ریزتر و لب‌های باریکش را باریک‌تر کرد وخیره شد به روبه‌رو: یعنی دارد فکر می‌کند. «گفتی قدش خیلی کوتاه بود؟

خوشگل بود؟»

تکه‌ای گاتای شور بریدم گذاشتم توی بشقاب. «خوشگل؟ گفتم که دست کم هفتاد سال دارد.»

چانه بالا داد و اخم کرد. «خب که چی؟ تازه اگر خودش باشد حتما بالای هفتاد است. من هنوز جوراب ساقه کوتاه می‌پوشیدم که خانم با کلاه‌های جورواجور لبه پهن ...»

چشمم افتاد به دماغش. «مادر، دماغ!»

دماغ مادرم دراز بود. قهوه که می‌خورد لبه‌ی فنجان تک دماغ لک می‌انداخت.

تند دست کشید به دماغش. «... و هفت رج مروارید دور گردن، سوار ماشین روباز توی خیابان نظر جولان می‌داد.»

پرسیدم: «خودش رانندگی می‌کرد؟»

بُراق شد. «حالاهی بپر وسط حرفم. نخیر. راننده داشت.»

به گلدان روی هره نگاه کردم. کاش به آقا مرتضی گفته بودم خاک گلدان را عوض کند. نگاهم به گل‌ها صورت خانم سیمونیان یادم آمد

«آره حتماً جوانی خوشگل بوده. گونه‌های برجسته. چشم‌های درشت و سیاه ... » دماغ کوچک و ظریف را توی دلم گفتم. در عکس عروسی پدر و مادرم، توی قاب نقره‌ی روی پیانو دماغ مادر هیچ دراز نبود.

مادر تکه‌ای گاتای شور گذاشت توی دهان و گفت «به به.»

دست زدم زیر چانه و نگاهش کردم. همراه کتاب‌هایی که آقای داوتیان از تهران می‌فرستاده همیشه چندتایی گاتای شور بود. یاد روزی افتادم که آرتوش پرسید «از کجا می‌داند توگاتای شور دوست داری؟» تا فکر کنم چه بگویم مادر گفت: «برای کلاریس نمی‌فرستد برای من می‌فرستد. عید که تهران بودیم با کلاریس رفتم کتابفروشی. لطف کرد قهوه آورد باگاتا. گفتم من که وقت سر خاراندن ندارم چه برسد به کتاب خواندن ولی در عوض عاشق گاتای شورم. از آن به بعد هروقت برای کلاریس کتاب می‌فرستد برای من هم گاتا می‌فرستد.» اینها را گفت و با صدای بلند خندید. آرتوش با تعجب به مادر نگاه کرد و من سر زیر انداختم. نمی‌دانم از خنده‌ی بلند مادر معذب شدم یا ازاین که زبانم نچرخید بگویم آقای داوتیان همیشه به قهوه مهمانم می‌کند و مدت‌هاست می‌داند گاتای شور دوست دارم.

نویسنده: زویا پیرزاد

ناشر: نوین کتاب گویا

برای خرید و دانلود کتاب اینجا کلیک کنید.

برای ما بنویسید

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
5 + 1 =