طبق معمول، آقا و خانم شوریده مشغول کل کل بودند. خانم شوریده گفت: ببین چند وقته بهت میگم لوستر رو باز کن و بیار پایین تا تمیزش کنم.
آقای شوریده گفت: منم گفتم تمیز کردن نداره.
ـ داره. مگه نمیبینی تار عنکبوت گرفته؟
ـ با جاروبرقی بگیرشون.
ـ باید بشورمش.
ـ مگه عید نشستیش؟
ـ از عید تا حالا پر از خاک شده.
ـ بس که همه عمرت شستی و روفتی، همه استخونات کج شدن ولی هنوز دست از وسواست برنداشتی. به خدا اگه دیگه بگی که اینجا و اونجام درد میکنه و ببرم دکتر، خودت میدونی.
رو برگرداند و برای خواب بعدازظهر به اتاقش رفت. خانم شوریده که از همراهی همسرش ناامید شده بود مدتی بیکار روی مبل نشست، ولی وسوسه تمیز کردن لوستر بدجوری روی مخش بود. یکباره تصمیمش را گرفت و نردبان را آورد و زیر لوستر گذاشت و لگن آب و کفی که درست کرده بود را روی آن گذاشت و با اینکه میترسید، با پاهای لرزانش از نردبان بالا رفت و با احتیاط مشغول تمیز کردن لوستر شد. کمی که گذشت حس کرد که به خوبی روی نردبان جا افتاده و به راحتی میتواند کارش را انجام دهد. زیر لب به خودش غر زد که چرا از اول این کار را نکرده و بیخود این چند روز خودش را معطل شوهرش کرده! همانطور که به ترتیب شعله های لوستر را تمیز میکرد، آن را میچرخاند و سراغ شعله بعدی میرفت تا اینکه ... اینقدر چرخاند که زنجیر لوستر از قلابش در آمد و لوستر پانزده شعله پخش زمین شد! آقای شوریده از صدای بلند جرینگ ناشی از شکستن شیشه از خواب پرید و نگران به هال شتافت و با دیدن منظره روبرویش خشکش زد. خانم شوریده همانطور دستمال به دست بالای نردبان ایستاده بود و قطعات لوستر روی زمین پخش شده بود .
آقای شوریده فریاد کشید: این کارا چیه که میکنی؟
ـ والا نمیدونم چرا افتاد، آقا! داشتم با این دستمال تمیزش میکردم که ...
ـ مگه نگفتم تمیز کردن نداره؟ فقط میخواستی لوستر رو خرد کنی؟
ـ حالا به جای اینکه بگی خدا رو شکر که خودت نیفتادی، داری به خاطر لوستر هوار میکشی؟
ـ همون بهتر که شکست. از امشب زیر نور مهتابی می شینیم.
ـ نمیشه که! لوستر لازمه. تازه، تو گفتی اگه خودم طوریم بشه نمی بریم دکتر، نگفتی که اگه لوستر خراب بشه جاش یکی دیگه نمیخری!