از جمله اجناس قدیمی خانه آقای شوریده، کمد بزرگ و بسیار سنگین چوب گردو بود که گوشه پذیرایی قرار داشت. خانم شوریده که مدتها بود دلش یک بوفه قشنگ و مدل جدید میخواست، بعد از ماهها اصرار موفق شد آقا را راضی به خرید آن کند. شب عید بود و خانم از آمدن بوفه شیک و ظریف و زیبا حسابی ذوقزده بود و میخواست هر چه زودتر آن را جاسازی کند، اما اول باید کمد قدیمی را رد میکردند. آقای شوریده به خیال اینکه عتیقه فروشها ارزش این جنس استثنایی را میدانند سراغ یکی از دوستان عتیقه فروشش رفت ولی جوابی غیرمنتظره شنید: بله، چوب گردو باارزشه، ولی وقتی به شکل یه صندوقچه کوچولوی منبتکاری باشه، نه یه کمد هیولا که به تنهایی یه اتاق لازم داره. باید بسپاریش دست یه کهنه فروش یا سمسار.
آقای شوریده علیرغم میل باطنی سراغ سمساری رفت و کلی از کمد تعریف کرد و تضمین که تا صد سال دیگر هم بیعیب میماند، ولی سمسار حتی حاضر نشد بیاید و نگاهی به آن بیندازد: میدونم چیه. از این کمدای عهد بوق که رستم هم نمیتونه تکونش بده. به درد سمساری نمیخوره، آخه مشتریای ما توی خونه ها و آپارتمانای کوچیک زندگی میکنن و جای یه همچین چیزایی رو ندارن. ببین به درد مسجد محله تون نمیخوره؟
پیشنهاد خوبی بود. حالا که کسی به خاطرش پول نمیداد چه بهتر که به مسجد اهدایش میکرد. از قضا وقتی با متولی مسجد صحبت کرد، حاج آقا استقبال کرد: خدا خیرتان بدهد. اتفاقاً یک جای محفوظ که بتوانیم امانتیها را در آن جا بدهیم خیلی به دردمان میخورد.
ـ پس زحمت میکشید به خدّام بفرماید امروز بیان ببرنش.
ـ راستش در حال حاضر خدام خیلی گرفتارند. اگر ممکن است خودتان زحمتش را بکشید.
ای بابا! یعنی باید از جیبش صدهزار تومان هم خرج کند تا چهار کارگر قلدر بیایند و آن را ببرند؟ ناگهان فکری به ذهنش رسید؛ بچه های محل!
ـ بچه ها، یه کمد دارم که تمام شب چارشنبه سوری، آتیشتون رو روشن نگه میداره.
پسرهای باحال محله برای بردن کمد آمدند، ولی با دیدنش عقب نشستند: چه جوری اینو ببریم؟ زیرش قر می شیم!
آقای شوریده که بعد از یک هفته دوندگی، حسابی مستأصل شده بود از ترس انصراف بچه ها گفت: اگه یه راهی برای بردنش پیدا کنید آجیل چارشنبه سوریتون رو هم میدم.
پسرها که متوجه دستپاچگی آقای شوریده شدند دلشان سوخت و به شور نشستند و عاقبت به نتیجه رسیدند: ما که آخرش باید تیکه تیکه اش کنیم. یه اره برقی میاریم و همین جا خردش میکنیم و می بریمش.
لبخند بر لب آقا و خانم شوریده نشست. یک کم ریخت و پاش داشت اما لااقل از بلاتکلیفی درمیآمدند.