روزهای یکشنبه به کلیسا میروم. شمع روشن میکنم و برای خوشبختی و سلامتی عزیزانم دعا میکنم. امید دارم فرزندانم نیکفرجام باشند و بیش از همه انسان. کشورم را دوست دارم و به آن افتخار میکنم. در میان شمعها همیشه یک شمع هم برای ایران روشن است، برای جاری شدن مهر در قلبها، نشستن لبخند روی لبها، لانه کردن کبوتر امید در دلها.... و شمعی که همواره در قلبم برای وطنم روشن است. وطنی که بسیار دوستش دارم.
در آستانه سال نو میلادی میهمان خانه گرم و دلنشین یکی از بازنشستگان مسیحی صنعت نفت بودیم. روبینا زاروکیان بازنشستهای جوان و صاحب پیشینه در عرصه خدمت میزبان ما بود. این میزبانی در شرایطی صورت گرفت که چند روز تا آغاز سال نو باقی نمانده بود. کاج آراسته گوشه سالن با انواع آدمبرفیها، گوزنها و جورابهای آویخته از آن گویای انتظار برای سالی فرخنده و پر از هدیه و شگفتی از سوی اهل خانه بود.
خانم زاروکیان با چهرهای خندان و روحیهای شاد داستان زندگیاش را برای ما بازگو میکند. او زاده تهران است و در محیطی آرام و در خانوادهای اهل هنر به روی زندگی چشم گشوده است.
آغاز تلاش
من شاگرد زرنگی بودم. هنوز دبیرستان را تمام نکرده بودم که در فکر شرکت در آزمون کنکور بودم. قصد داشتم یکسال زودتر در کنکور شرکت کنم و زودتر وارد فضای دانشگاه شوم برای همین دو کلاس را با فاصلهای اندک و فشرده و با نمرههای عالی پشت سر گذاشتم اما پس از دریافت دیپلم دانشگاهها بسته شد. پس از بازگشایی مجدد دانشگاهها تحصیلاتم را در رشته آمار ادامه دادم و از دانشگاه شهیدبهشتی دانشآموخته شدم.
قبل از ورود به دانشگاه وارد بازار کار شدم. از آنجا که روحیه جستجوگری داشتم در هر جا که امکان کسب تجربه بود کار میکردم حتی کارهایی نظیر بستهبندی. روزی که به خاطر شرکت در کنکور از کار کنارهگیری کردم سرپرست کارگاه باور نمیکرد من دختری درسخوانده هستم و هدفی بزرگ در سر دارم.
استخدام در نفت و لذت کار در برنامه ریزی تلفیقی
پس از پایان تحصیلات، به عنوان مسئول کامپیوتر در شرکتی وابسته به بنیاد مستضعفان مشغول به کار شدم. پس از سه سال خدمت در آنجا یکی از دوستان از استخدام در صنعت نفت خبر داد و من در آزمون شرکت کردم و خوشبختانه پذیرفته شدم. اما این مصادف بود با دوره تحصیل در مقطع فوقلیسانس و سختی آمد و شدها که مدتی در شروع کارم تاخیر انداخت اما پس از مدتی مشکلات حل شد و من به عنوان کارشناس آمار به برنامهریزی تلفیقی رفتم. کار در آنجا و با مدیری سختکوش همچون مهندس وزیری هامانه تجربههای ارزندهای برایم هدیه آورد. کار در مرکز آمار مرا با تمام اقلام و شرکتها و گزارشهای مالی آنها آشنا کرد. تهیه گزارشهای آماری، تدریس و آموزش نرمافزارها و فنون آماری از فعالیتهای شاخص این مرکز بود. پس از 6 سال به عنوان کارشناس برنامهریزی استراتژی خدماتم را ادامه دادم. تهیه گزارش و پاورپوینت در خصوص مدیریت استراتژیک و ترجمه مقالات از جمله فعالیتهای آموزشدهنده و جذابی بود که در کنار فعالیتهای اصلی عهدهدار میشدم. همکاری در تهیه چشمانداز صنعت نفت، مسئولیت آمار و مدیریت اطلاعات، دبیری شورای عالی فناوری، کارشناسی ارشد بودجهبندی، ریاست هماهنگی بودجه و تامین مالی شرکتها، مسئولیتهایی بود که در طی دوران کاری عهدهدار شدم. در مدت 27 سال و 10 ماه با افراد زیادی همکاری کردم که برخی از آنها چهرههای شاخص امروز در نزد کارکنان و بازنشستگان صنعت نفت هستند.
افراد اثرگذار
همه دورانهای کاریام را دوست دارم. همیشه کار کردن را دوست داشتم و بر این اعتقاد بودم که از هر کس میتوان نکتهای آموخت. برای من نیز چنین بود. خوشحالم که همواره با انسانهایی فهیم، با اخلاق و متعهد همکار بوده و از آنها گذشت، صبوری، نکتهسنجی، تلاش و خستگیناپذیری را آموختهام. افرادی که هریک در جای خود نماد انسانی وارسته، پاک و بیآلایش محسوب میشدند. امروز که به هریک از آنها فکر میکنم درمییابم چه معرفتها و تجربهها که از آنان آموختهام.
این روز ها حس خوبی دارم
سال 97 با رسیدن به سن بازنشستگی به این فکر افتادم که از کار کنارهگیری کنم و در کنار خانواده باشم. گمان میکنم فرزندانم بیش از همیشه به من نیاز دارند. خوشحالم که در زمانی که باید در کنار خانواده قرار گرفتم. گاهی دلم برای روزهای اشتغال و همکارانم تنگ میشود، حتی مدتی پیش که از کنار دفتر کارم میگذشتم بیاختیار اشکهایم روان شد، اما فکر میکنم خانواده بیشتر به من احتیاج دارند. این روزها حس خیلی خوبی دارم. آشپزی میکنم، منتظر بچهها و همسرم میمانم تا دور یک میز جمع شویم، مطالعه و ورزش میکنم. قصد دارم وقت بیشتری به خودم بدهم و از زیباییهای زندگی برخوردار شوم. خوشبختانه موقعی بازنشسته شدم که هنوز فرزندانم در کنارم هستند و میتوانم لذت حضورشان را درک کنم. پسرم دانشجوی رشته مهندسی مکانیک است و دخترم در مقطع دبیرستان درس میخواند. آنها فرشتههای زندگی من و همسرم هستند و ما به آنها افتخار میکنیم.
عشق به کار و ملت عشق
در تمام دوران کاریام عاشقانه خدمت کردم. کار کردن را دوست داشتم. دلم میخواست هم تجربه کسب کنم و هم بهترینهایم را در کار عرضه کنم. گاه نیز شرایط دشوار بود و گمان میکردم روزگار سخت میگیرد اما آموختم که هر شرایطی ناپایدار است و با اندکی صبوری میتوان به وضعیتی بهتر رسید. یکی از روسایم همواره به من یادآوری میکرد که رمز پیروزی تو سکوت توست و درست میگفت. من از افرادی نبودم که برای رسیدن به چیزی عجله کنم. تلاش و پشتکار زیادی داشتم اما ظواهر برایم اولویت نبود و برای رسیدن به خیلی چیزها مثل رتبه و ... تعجیل و بیتابی نمیکردم. اعتقاد دارم همه چیز به موقع خود فرامیرسد. این یکی از قاعدههای بزرگ زندگی است. جالب است که این قاعده را به تازگی در کتابی با عنوان ملت عشق خواندم. نویسنده در این باب میگوید: ساعتی دقیقتر از ساعت خدا نیست. آنقدر دقیق است که همهچیز سر موقعش اتفاق میافتد، نه یک ثانیه زودتر و نه یک ثانیه دیرتر...
سال نو میلادی را به خانم زاروکیان و همکیشان ایشان تبریک می گویم و سلامتی را برایشان آرزومندیم.